قرقره از دستش رها شد. بادبادک رفت رو به آسمان، رفت، رفت، نقطه شد، محو شد. دختر اشک از چشمانش گرفت،...
بنام خدا #⃣ خودتون گفتید ... مامان با صدای بلند گفت: «وااای... یا خدااا...! اااین چه ...
-پسرم بگو سیب -سییییییب ماشین /بیب بییییب/دره...
بابا! داریم کجا می ریم؟ نمی دونم. چرا مامان نیومد؟ رفت... چرا گذاشتی بره؟ دنبالمون می اومد ...
دلم می خواد وقتی کلکم کنده می شه خواب باشم. اما یاد دوتا چشم خیره ای که برای همیشه خاموش شدن خواب رو...
به روستای کاسه سنگی خوش امدید...جمعیت ۲۰۰ خانوار با استین لباسش در کانکس را بازکرد... بچه ها ایستا...
پرتابم که کردند، گفتند حتما زانو میزند و ضجه میکشد. در آغوشم کشید. بوسید و با تمام توان به جلوی پا...
مادر با لبخند داشت موهای گندمی اش را خرگوشی گره می زد. دخترک سرش را از میان دستان مادرش بیرون کشیدو...
عسل تلخ شده بود. از چشمانش که تعریف کردم، شیرین شد....