پسرک سوار بر اسب سفید شد و گفت: می روم تا پدر را به خانه برگردانم مادرش پرسید:آماده ای؟ وسکه را د...
این روز ها فقط تو را میکشم. بوم را میآورم جلویم، تصویرت را میکشم و میگذارم گوشهی خانه. موهایت ر...
دسته گل دوازدهمی هم در سطل زباله جای گرفت . خواستگار بعدی مادر در راه بود...
توهم میگی نیم من باش... من دیگه نیم من هم نیستم.. روزی که موج انفجار منو گرفت... شدم...هیچ......
جوان گفت: کی خلاص می شیم. پیرمردگفت: خدا می دونه. پشت هر دو مثل کوه بلند بود....
توهم که حرفا اونا رو می زنی... می گی: این عکس پسرشه... این عکس منه..عکس من... پسرش جلوی خودم شهی...
با قرآن شناختیمش! بعد از رفتن تانک، فقط قرآن جیبیاش سالم مانده بود....
کاش چیز خوبی گیرش بیاید، مادر گفته بود عاقش میکند، نمیکرد اما، میدانست. از مطلا، طلا ساختن مگر ...
مینویسم و یک روز نویسنده معروفی خواهم شد، جشن امضای کتابهایم را برگزار خواهم کرد، مینویسم و یک رو...