روضه در سکوت چراغها روشن شد. خانمها چادرشان را از جلو چشم کنار زدند و آقایان چشم دوختند به روضهخ...
بابا نان داد.از فشار دردهایی که زیر بار کشید.جان داد....
صدای رعد و برق . پسرم در خواب ناز بود اما دخترکم گریه کرد و آغوش پدر خواست .آخر دختر ۳ساله از صدای ب...
مرد بی حال،با حالت زاری تکیه به دیوار داده بود. همسایه گفت: چی شده داری گریه می کنی؟ - پسرم تو جنگ...
باتوم را روی زمین و سپر شیشه ای اش را روی زانو گذاشته بود. انگشتش را با نم حاشیه چشمانش خیس می کرد و...
- چرا می خوای خودتو بکشی؟ - چون دیگه دنیا ارزش زندگی کردن نداره....
پیراهن سیاهش را به تن کرد. این ده روز با این پیراهن می توانست چه خودی نشان بدهد. خود را نشان داد. ...
ظهر عاشورا هم گذشت. دیگر نوبت او بود حماسه ز ی ن ب .......
روی ویلچر با صورتی عبوس به کیک تولدش خیره شده بود.دستش نمی رسید.اولین تولدش بعد از تصادف بود....