برای پدرم
نویسنده : سمیرا اسمعیل زاده سعیدلو
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
چطور دلت آمد عیدم راسیاه کنی!
مادرم به خاطر کاری که داشتی، تنهایت گذاشت.اهالی روستا هم با تو رفت و امدی نداشتند. لابد فکرکردی که من هم تنهایت گذاشته ام . که اینگونه بی خبر رفتی.
گریه کرد.خودت گفتی برو خط یادبگیر کمک دستم باش.حالو پاشو رحیم غسال عید شده است و پسرت دست پر آمده است.می خواهد اولین خط نوشتن را روی مزار تو حک کند.
ارسال