به دنبال خوشبختی
نویسنده : لیلا طاهری نژاد
امتیاز اعضاء : 6
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
در روستایی دورافتاده، زیر آسمانی وسیع و آبی، پیرمردی حکیم به نام کیوان زندگی میکرد. او به خاطر دانش و فرزانگیاش در میان مردم شهرت داشت. یک روز، جوانی به نام سامان به دیدار کیوان آمد و گفت: «پدربزرگ، من به دنبال خوشبختی هستم، اما هر جا که میروم، مردم از من دوری میکنند. چرا زندگی برای من اینقدر سخت است؟»
کیوان لبخندی زد و پاسخ داد: «آسمان همه جاش، یک رنگه. تو باید بیاموزی که خوشبختی و ناخوشی، مانند رنگ آسمان، برای همه یکسان است. تفاوت در نگاه تو به زندگی است.»
سامان کمی متعجب شد و پرسید: «چطور میتوانم نگاهم را تغییر دهم؟»
کیوان دستی به آسمان بلند کرد و گفت: «همانطور که آسمان همیشه آبی است، اما گاهی ابرها آن را میپوشانند، زندگی نیز همیشه فرصتهایی برای خوشبختی دارد، اما گاهی مشکلات ما را کور میکنند. تو باید یاد بگیری که ابرها موقتی هستند و آسمان همیشه در انتظار است تا دوباره آبی شود.»
سامان با تأمل به حرفهای کیوان گوش داد و تصمیم گرفت که به جای تمرکز بر مشکلات، به دنبال لحظات خوشبختی در زندگیاش باشد. او یاد گرفت که با نگاهی مثبت و امیدوارانه، میتواند زندگیاش را تغییر دهد.
#لیلا_طاهرینژاد
ارسال