نزدیک غروب بود. پسرک با لباس های کثیف زیر درخت بید مجنون پارک نشسته بود و به بازی بچهها نگاه میکرد. فکر حبس شدن در انبار و به جای شام، کتک مفصل خوردن آزارش میداد. دومین باری بود که پول گداییش را گم میکرد.
نظرات