... 2
نویسنده : فاطمه نور محمدی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
بادست لرزان سنگ را به سرباز اسرائیلی پرتاب کرد.به عکس توی دستش خیره شد وگفت: اگه بابا سردارم بود از ترس میمردین "
سنگ هایش تمام شدند.تصویر حاج قاسم کنار جسم خونینش افتاده بود.
ارسال