قضاوت


قضاوت
نویسنده : علیرضا سیدکاظمی
امتیاز اعضاء : 7
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

پیرمرد جلوی در مسجد به خواب ابدی فرورفته بود.
چه همهمه ای برپا بود. همه برسر درست کاری او قسم میخورند و مردن در مسجد را سعادتی میدانستند که نصیب هرکسی نمیشود.
اما در میان جمعیت جوانی با پاهای برهنه لب فروبسته بود وچشم هایش دوخته شده بود به کفش هایی که پیرمرد ان ها را در اغوش گرفته بود.
چقدر کفش ها در نظرجوان اشنا می امدند...

نظرات

ارسال
تازه ها
سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

لیلا طاهری نژاد

کادوی تولد

فرزانه فراهانی

اربا اربا

مونا سادات خضرائی

معجزه

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی