آسمان را نگاهی کرد. در نظرش ستاره ها خندیدند. ماه چه زیبا شده بود. باد خنکی صورت غرق عرقش را نوازش میکرد. گویا همه چیز خوب بود. اما دیر شده بود. نگاهی به پایین انداخت. چشمانش را بست. نفسش را حبس کرد. پرید..!
نظرات