آخرین پرواز


آخرین پرواز
نویسنده : مژگان مظفری
امتیاز اعضاء : 40
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

آخرین پرواز
ـ وقتی خواست بره اومدیم همین کافه، رو همین صندلی نشسته بود روبه‌روم، نمی‌دونستم چه‌طور بهش بگم، می‌ترسیدم همه چی رو تموم کنه و دیگه برنگرده. از اول گفته بود نمی‌خوام، بهش گفتم: «آزاد، می‌خوام یه خبری بهت بدم که می‌دونم دیوونه می‌شی.»
فقط نگام کرد، صورتم رو بردم جلو، آهسته گفتم: «من حامله‌م!»
چشاش برق زد، طوری از رو صندلی بلند شد که صندلی افتاد، مثل دیوونه‌ها داد زد:
«آخ خداااا!»
صاحب کافه اومد جلو، گفت: «مشکلی پیش اومده آقا؟»
بابک بغلش کرد، گفت: «مشکل چیه آقا؟ من دارم بابا می‌شم، تموم این میزها مهمون منن.»
این اشکای مسخره نمی‌ذارن حرف‌مو بزنم… آره عزیزم، اون روز آخرین دیدار منو بابات بود و سقوط اون پرواز لعنتی، آزاد رو از من گرفت…
مژگان مظفری

نظرات

ارسال
تازه ها
سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

لیلا طاهری نژاد

کادوی تولد

فرزانه فراهانی

اربا اربا

مونا سادات خضرائی

معجزه

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی